دانش روان شناسی رابطه مستقیمی با دین دارد. به همین سبب بنیان گذاران این دانش، همواره به بررسی مساله دین و تاثیر آن در روان انسان پرداخته اند. از آن جمله، می توان از کارل گوستاو یونگ روان شناس سوئیسی و پایه گذار روان شناسی تحلیلی نام برد، که تحقیقات گسترده ای در حوزه دین شناسی انجام داده است. او بر خلاف برخی از روان شناسان که منشاء دین را امور غیرمعرفتی مانند عقده های روانی، ترس یا فقر می دانستند، با طرح نظریه کهن الگوهای ناهشیار جمعی، سعی کرد راهی نوین در معرفت بشری به سوی دین دینداری ارائه کند.
یونگ ناخودآگاه را از تنگنای انگارههای فرویدی رها ساخت و آن را در شناخت روان آدمی و در پیوند با جهان خارج قرار داد.فروید ناخودآگاه را برآمده از خودآگاه و وابسته به آن میدانست، اما یونگ بر آن بود که بنیان روان آدمی را ناخودآگاه میسازد.
در این راستا :
یونگ ناخودآگاه را به سه بخش تقسیم کرد:
1. عرصۀ ناخودآگاه در دسترس.
2. عرصۀ ناخودآگاه که با اندیشه قابل دستیابی است.
3. هستۀ ناخودآگاهی که دسترسیناپذیر است.
«ناخودآگاهی جمعی» مهمترین دستاورد یونگ در عرصۀ روانشناسی اعماق بهشمار میآید. او ناخودآگاه جمعی را اقیانوسی ژرف میشمارد که خودآگاهی بر فراز آن به زورقی ناچیز میماند. او در یکی از سخنرانیهای خود میگوید:«اصطلاح ناخودآگاه را به منظور پژوهش و با علم به این که به جای آن میتوانستم واژۀ «خدا» را به کار گیرم ابداع کردم و در آنجایی که به زبان اساطیر سخن میگویم، مانا، خدا و ناخودآگاهی با هم مترادفاند، زیرا که از دو مفهوم اولی، یعنی مانا و خدا، همان قدر بیخبریم که از معنای آخری».یونگ معتقد است که برجستهترین ویژگی ناخودآگاه جمعی آن است که نهانگاه نگارهها و نمادهایی شگفت است که وی آنها را سرنمون، صورت ازلی و یا صورت نوعی نامیده است.
یونگ میگوید: زبان ناخودآگاه، زبان نمادهاست. ناخودآگاه بیپرده و برهنه با ما سخن نمیگوید، بلکه همواره در جامهای از رمز و راز و در پوششی از نماد پنهان میگردد. ناخودآگاه به زبان رؤیا و اسطوره با ما سخن میگوید.او زادگاه اسطوره و رؤیا را در درون ناخودآگاه میداند. وی رؤیای جمعی را اسطوره مینامد که در طی تاریخ، اقوام و ملل آن را دیده و به زبان تمثیل و نماد باز گفتهاند. در حقیقت ناخودآگاه جمعی همان عاملی است که نمادهای جمعی را پدید میآورد.
فروید بین معانی سطحی و عمیق رویاها تفاوت قائل میشود در حالی که یونگ معتقد است که دلیلی ندارد که رویاها را امری فریبنده تلقی کنیم. همچنین یونگ میگوید: زمانی که رویای ما محتوای مذهبی دارد دلیلی ندارد که آن را جدی بگیریم. همچنین او به نقش روح و جسم در اشکال رویاها اهمیت میدهد و میپندارد که آنها به ناخودآگاه ما چارچوب میدهند.
یونگ معتقد است که دین یک رابطه درونی با عالیترین و نیرومندترین ارزشها- خواه مثبت یا منفی- است. این رابطه میتواند ارادی یا غیرارادی باشد. این واقعیت روانشناسانهای است که نیرومندترین تاثیر را در عملکرد ما دارد زیرا همواره عامل روانی شدیدی وارد میدان میشود تا آن را خدا بنامیم.
یونگ بر این باور است که امروز برای درک مسائل دینی شاید راهی جز روان شناسی وجود نداشته باشد. یونگ میگوید تنها از خلال فهم روان شناختی و تجارب و عوالم درونی است که به دین راه مییابد. وی بر آن است که روان شناسی دین از اساس دربارهی خدا نیست، بلکه دربارهی عقاید انسان درباره خداست. یونگ دیدگاه خود را در باب دین و نیاز انسان به دین چنین بیان میکند:
دین یکی از قدیمیترین و عمومیترین تظاهرات روح انسان است و بنابراین واضح است که هرگونه روان شناسی که سرو کارش با ساختمان شخصیت انسان باشد لااقل نمیتواند این حقیقت را نادیده بگیرد که دین تنها یک پدیده اجتماعی و تاریخی نیست، بلکه برای بسیاری افراد بشر حکم یک مسألهی مهم شخصیتی را دارد.دین به معنای تفکر از روی وجدان و با کمال توجه درباره آن چیز قدسی و نورانی است. این چیز عبارت از یک نیروی محرّک یا یک اثری است که علت آن را نمیتوان در عمل ارادی فرد پیدا کرد. علتش هرچه باشد، حالتی است که به انسان دست میدهد بی آنکه ارادهی او در آن دخیل باشد.
دین عبارت از یک حالت مراقبت و تذکر و توجه دقیق به بعضی عوامل مؤثر است که بشر عنوان قدرت قاهره را به آنها اطلاق میکند. میتوان گفت اصطلاح دین معرف حالت خاص وجدانی است که بر اثر درک کیفیت قدسی و نورانی تغییر یافته باشد.
یونگ شرط حتمی و ضروری شفا یافتن بیماران عصبی و روانی را دینداری واقعی و ایمان و پایبندی به اعتقادات دینی معرفی میکند. اعتقاداتی که انسان در برابر آنها استقامت به خرج میدهد و تجربه دینی خود را تقویت میکند. به عقیده او افراد در برابر برخورد مستقیم با حالت دینی به طرز مؤثری حفظ و حمایت میشوند.یونگ درباره واقعیت داشتن دین مینویسد: دین همان قدر واقعی است که گرسنگی و ترس از مرگ، و میان فعالیتهای معنوی انسان از همه قویتر و اصیلتر است.
کارل گوستاو یونگ بر خلاف فروید نگرش مثبتی دربارۀ دین اتخاذ میکند و اعتقادش را با صراحت این گونه بیان میکند که دین عنصر طبیعی زندگی انسان است و برای سلامت روحی انسان ضروری است.او ادعا میکند که: در میان بیماران من در نیمۀ دوم زندگیام به عبارت دیگر در طول بیش از 35 سال حتی یک نفر نبوده است که مسئله و مشکل او در نهایت جستجوی نوعی نگرش دینی در باب زندگی نبوده باشد. با جرأت میتوان گفت که همه آنها احساس بدی داشتند برای این که از تعالیمی که در ادیان زندۀ هر عصر به پیروان خود دادهاند، بیبهره مانده بودند و هریک از آنها که نگرش دینی خود را دوباره به دست نیاورد واقعاً شفا نیافته است.
فروید و یونگ هر دو نظریه طبیعتگرایانهای در باب دین دارند، ولی تفاوت آنها در این است که یونگ نگرش الحادی فروید را نمیپذیرد و در عوض ترجیح میدهد صورتی از لاادریگری را تأیید کند که مسئله ماهیت واقعیت مطلق را بیپاسخ رها میکند و ارزیابی مثبتتری نسبت به ارزش دین اتخاذ میکند.
یونگ مدعی است انسان همواره به کمک دین نیازمند بوده است و این موضوعی است که روانشناسان فرویدی نادیده انگاشتند. کمک دین بدین ترتیب است که ناخودآگاه روان آدمی را به مرتبه آگاهی میرساند و سپس انسان را آزاد میگذارد تا به بهترین وجه ممکن بر آن فائق آید. به نظر یونگ آزاد گذاشتن ناخودآگاه نظیر رها کردن گله وحشیان است. به همین دلیل بشر اعمال دینی را بسط میدهد تا در مقابل این تهدید مجهز شود و باز به همین دلیل است که ادیان در التیام بخشیدن به بیماریهای روانی مفید واقع میشوند، این مطلب خصوصاً در مورد دو دین بزرگ مسیحیت و بودیسم صادق است.یونگ معتقد است روان درمانگر اغلب مجبور است مثل یک کشیش عمل کند و مسائلی را که کاملا به حوزۀ عالمان الهیات تعلق دارند، بررسی کند. به اعتقاد او رواندرمانگر نمیتواند این مسائل را نادیده بگیرد و با این امید به کار ادامه دهد که قوای شفابخش از اعماق روانی سر برمیآورند که در قوای مخرب تولید میکرد.
یونگ از روان آدمی به عنوان «یکی از نهانترین و اسرارآمیزترین ساحتهای تجربه بشر تعبیر میکند.» و در اعماق روان ناحیهای است که وی آن را ناخودآگاه جمعی میخواند. این ناحیه الگوهای آرمانی کاملی را در بر دارد که میتوانند موجود مستقلی را فرض کنند و به عنوان راهنایان معنوی در حیات بشر خدمت کنند.انسان مذهبی میگوید هدایت او از جانب خدا است. اما یونگ با توجه به وضعیت اکثر بیمارانش از استناد به این موضوع احتراز جست و در عوض از آگاهی نفس به زندگی خودانگیختهاش سخن به میان آورد.
این نمونههای آرمانی باعث تبدیل نیروهای ویرانگر به قوای شفابخش و پایان بیماری انسان میشوند. این عمل چنان است که گویی از اعماق روان چیزی برای مواجهه با انسان و آغاز فرایند شفابخشی سر برمیآورد.
یونگ مدعی است فعالیت خود جوش الگوها و نمونههای آرمانی، جلوههایی از ارواحاند؛ خواه ذهن خودآگاه این موضوع را دریابد یا درنیابد، این جلوهها در حل تعارضات درونی بیمار به او کمک میکنند و موجبات یکپارچگی شخصیت او را فراهم میآورند.او معتقد است رواندرمانگران، برداشت کلیسا را نسبت به این وظیفه شفابخشی میپذیرند، زیرا تصدیق میکند که جلوههای روح به طور شگفتانگیزی تغییر میکنند و دائما میتوانند در تاریخ بشریت تکرار و تجدید شوند.نکتهای که باید در اینجا مورد توجه قرار داد این است که یونگ نظرش را درباره ضمیر ناخودآگاه جمعی به این منظور اظهار داشت که تکرار و بازگشت علائم یکسان در خوابها، افسانهها، آثار هنری و ادیان را تبیین کند.
ماهیت تجربه دینی.
یونگ میگوید: دین گرایش خاصی از ذهن انسان است که در آن عوامل پویا به قدری زیبا و معنی دار نگریسته میشوند که باید مورد ستایش و مهر قرار گیرند. این گرایش از رفیعترین و قویترین ارزش برخوردار است و حتی میتوان گفت که به لحاظ روانی بسیار پر اهمیت و دارای شدت بسیاری است.
وی میگوید دین تکیه بر سنت و اعتقاد ندارد بلکه در کهن الگوها یعنی ملاحظهای دقیق برآنچه جوهر دین را میسازد ریشه دارد. هر فردی دارای ذاتی دین گرایانه است، تکانه ای برای دین که کنشی روانی دارد و این گرایش ذاتی است که موقعیت و الگویی برای همه تصورات و فعالیتهای دینی فراهم میآورد. در غیر این صورت این تعریف دین احتیاج به آن دارد که گرایش دینی، گرایش جمعی باشد.
مذهب عبارت از یک احتیاج عمیق و همگانی بشری است.
تجربه دینی تجربهای چنان قوی است که تأثیرات روان شناختی عمیقی به جای گذاشته باعث دگر سانی شخصیت انسان و دگر گونی آگاهی میشود. ریشه دین وحی و مکاشفه است، پس ماهیت خدا در زبان روان شناختی، همه به ماهیت محتویات ناآگاهی جمعی بستگی دارد.
منبع: migna.ir ، Psysh.ir
تاریخ مراجعه:1399/9/11
- ۹۹/۰۹/۱۳